عشق یعنی خاطرات بی غبار / دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا یک نیاز / زمزمه ای از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او / زیر باران دست تو در دست او
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز / تویی تنها دلیل زنده بودنم / ندارم طاقتت با چشم در ناز
بی تو این فاصله ها طاقت من را برده / ساعتم زنگ زده، عقربه هایش مرده / کاش باور کنی از دوری تو دلتنگم / این خسته ام از دوری تو پژمرده
ما دانه نخورده صید این صیاد شدیم / ناکرده گنه ببین چه بدنام شدیم / ترسیدن ما، ز ترس بدنامی بود / حالا از چه بترسیم که بدنام شدیم
گفتی که دگر در تو چنان حوضله ی نیست / گفتم که مرا دوست نداری گله ای نیست / رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت / بگذار بسوزد دل من مسئله ی نیست
خدایا! عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم / نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم / دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تاریکی / بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
این روزها دلم بهانه تو را دارد، ای زیباترین اشتباه زندگیم! با من بمان ای بهترین بهانه ی زندگیم
انتظارت چه زیباست وقتی که لبه جاده ی دل تنگی ایستادم و تو با شاخه گلی از بهانه های عاشقانه میآیی
باید آهسته نوشت، با دلی خسته نوشت، گرم و پیوسته نوشت، روی هر سنگ نوشت، تا بدانند همه اگر دوست نباشد، دلی نیست!
عشق یعنی پاک ماندن در آلودگی، آب ماندن در دمای انجماد / در حقیقت یعنی سادگی در کمال برتری افتادگی
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری / پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری / گفتی نخواهی ببارم عشق / اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری
عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد چاکری maryamm بازدید : 220 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت: 23:35